برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 508
_______★★★★★_______★★★★_____
_____★★★★★★★____★★★★★★__
___★★★★★★★★_★★★★★★★★★___
__★★★★★★★★★★★★★★★★★★★___
__★★★★★★★★★★★★★★★★★★★____
__★★★★★★★★★★★★★★★★★★★____
__★★★★★★★★ ★★★★★★★★★★__
___★★★★★★★★★★★★★★★★★★___
____★★★★★★★★★★★★★★★★___
______★★★★★★★★★★★★★★___
________★★★★★★★★★★★★___
__________★★★★★★★★★_____
___________★★★★★★★ ______
___________★★★★★★ _______
____________★★★★_______
____________★★★_______
___________★★________
__________★_________
_________★__________
________★__________
________★__________
________★_________
_________★__________
___________★__________
_____________★_________
_______________★_________
_________________★_________
برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 392
.......
وقتی می گم دوست دارم نه توی کار من نیار دوباره
به قلب من دروغ نگو سر به سر دلم نذار دوباره
وقتی منو می بینی با این دل آتیشی
به من نگو با خنده هات که یار من نمی شی
صد دفعه گفتم به تو پای قرارمون بمون عزیزم
منو از عشقت خط نزن از توی قلبت نتکون عزیزم
می خوام عزیزم اینو خوب بدونی که پای عشق تو شدم دیوونه
دوست دارم برای تو می میرم عزیزم عاشقیام پیش خودت بمونه
نگو به من سر به هوایی چرا؟قلب منو بخوای نخوای جوونه
اگه بگی برو می رم یه جایی دیگه نمی بینی ازم نشونه
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی
حرف نمی زنم ..... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی
نگاهت نمی كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی
صدایت نمی زنم ..... زیرا اشك های من برای تو بی فایده است
فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام
رفتی و من تنها شدم ای داد و بیداد
با سوختگان یکتا شدم ای داد و بیداد
خاموش شدم چون مرغ زاری درقفس من
آنگه که بی سارا شدم ای داد و بیداد
سوزی به دل از هجر تو آمد به ناگاه
خاکستر از گرما شدم ای داد و بیداد
هرگز نمی خواندم چنین دلداده باشم
اکنون پراز غوغا شدم ای داد و بیداد
از چشم حسرت زای تو اینسان بنالم
بی تو که من حالا شدم ای داد و بیداد
یادت اگر روزی ز این ویرانه افتد
گویم چه سان شیدا شدم ای دادو بیداد
بی تو نه لب داردر ضا تا شکوه گوید
با خاموشی گویا شدم ای داد و بیداد
از دست دل ربائی گفتم زنم شرابی
گفتی به خوش ادائی پرهیز از این خرابی
گفتم زهوشیاری طاقت به کف ندارم
گفتی اگر کنی مست گم گشته در سرابی
گفتم که زندگانی بی تو چگونه سازم
گفتی از این جدائی هستی شود حبابی
آمد دلم به فریاد گفتم که مرهمی کن
گفتی که مرهم از ما هر دل کند کبابی
گفتم که آب چشمم چون سیل خون روانست
گفتی که مرده باشد چشمی که شد به خوابی
بر ما شفقتی کن گفتم ز راه رحمت
گفتی میسرم نیست از من مخواه جوابی
گفتم که ماه رویت تا کی نمی نمائی
گفتی که این عجب نیست ما آتشیم تو آبی
تا کی زنی به تیرم گفتم که نا ندارم
گفتی مکن گلایه تا باشدت ثوابی
گفتم که بوی زلفت کی میرسد به کویم
گفتی رضا مخواهش باشد ترا نتابی
نجوا...برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 394
.......
وقتی می گم دوست دارم نه توی کار من نیار دوباره
به قلب من دروغ نگو سر به سر دلم نذار دوباره
وقتی منو می بینی با این دل آتیشی
به من نگو با خنده هات که یار من نمی شی
صد دفعه گفتم به تو پای قرارمون بمون عزیزم
منو از عشقت خط نزن از توی قلبت نتکون عزیزم
می خوام عزیزم اینو خوب بدونی که پای عشق تو شدم دیوونه
دوست دارم برای تو می میرم عزیزم عاشقیام پیش خودت بمونه
نگو به من سر به هوایی چرا؟قلب منو بخوای نخوای جوونه
اگه بگی برو می رم یه جایی دیگه نمی بینی ازم نشونه
نمی نویسم ..... چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی
حرف نمی زنم ..... چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی
نگاهت نمی كنم ...... چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی
صدایت نمی زنم ..... زیرا اشك های من برای تو بی فایده است
فقط می خندم ...... چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام
رفتی و من تنها شدم ای داد و بیداد
با سوختگان یکتا شدم ای داد و بیداد
خاموش شدم چون مرغ زاری درقفس من
آنگه که بی سارا شدم ای داد و بیداد
سوزی به دل از هجر تو آمد به ناگاه
خاکستر از گرما شدم ای داد و بیداد
هرگز نمی خواندم چنین دلداده باشم
اکنون پراز غوغا شدم ای داد و بیداد
از چشم حسرت زای تو اینسان بنالم
بی تو که من حالا شدم ای داد و بیداد
یادت اگر روزی ز این ویرانه افتد
گویم چه سان شیدا شدم ای دادو بیداد
بی تو نه لب داردر ضا تا شکوه گوید
با خاموشی گویا شدم ای داد و بیداد
از دست دل ربائی گفتم زنم شرابی
گفتی به خوش ادائی پرهیز از این خرابی
گفتم زهوشیاری طاقت به کف ندارم
گفتی اگر کنی مست گم گشته در سرابی
گفتم که زندگانی بی تو چگونه سازم
گفتی از این جدائی هستی شود حبابی
آمد دلم به فریاد گفتم که مرهمی کن
گفتی که مرهم از ما هر دل کند کبابی
گفتم که آب چشمم چون سیل خون روانست
گفتی که مرده باشد چشمی که شد به خوابی
بر ما شفقتی کن گفتم ز راه رحمت
گفتی میسرم نیست از من مخواه جوابی
گفتم که ماه رویت تا کی نمی نمائی
گفتی که این عجب نیست ما آتشیم تو آبی
تا کی زنی به تیرم گفتم که نا ندارم
گفتی مکن گلایه تا باشدت ثوابی
گفتم که بوی زلفت کی میرسد به کویم
گفتی رضا مخواهش باشد ترا نتابی
نجوا...برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 390
ز کوی دلبرم امشب صدای ساز می آید...دلم بی وقفه میلرزد
نمیدانم چرا تنگ است ومیترسد!!! قدم لرزان به سوی کوچه می آیم...
دو دستم را به روی یکدیگر با حرص می سایم...خدایا ترس من
از چیست؟عروس جشن امشب کیست؟صدای همهمه با ورود شیخ
عاقد میشود خاموش! صدای شیخ می آید: عروس خانم ولیکم من؟؟؟....
جوابم ده وکیلم من؟؟صدای آشنایی بله می گوید ومردم
یکصدا با هم مبارک باد میگویند!خدای من صدای اوست...صدای
اشنا از اوست!!!دلم در سینه می آفتد برای مدتی ساکت...
برای مدتی خاموش!صدای نعره ام در کوچه میپیچد...
خدای من مبارک نیست...مبارک نیست!!بگوئیدم دروغ است ان چه
بشنیدم...بگوئیدم دروغ است انچه فهمیدم...نگار من عروس
جشن امشب نیست...ولی ناگه صدای نعره ام در ساز میمیرد
و داماد شاد وخندان از نگارم بوسه میگیرد...!!فلک کور
است , اسمان و زمین کور است.خدای من!!خدای مهربان من!
چه کس گوید این سان , ساکت و ارام بنشینی؟؟اگر مردم نمیدانند
تو که نادیده میدانی!همین دختر که امشب بله میگوید...عروسی
را که امشب عاشقانه ره به سوی حجله میپوید...!!!قسم میخورد عروس ما...
"""هیچوقت چیزی را برای خودم نخواستم..دوست داشتم کسی
رو داشتم که برام بهترین باشه یکی مثل تو...دوستت دارم"""
برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 356
«بابا جون؟»
«جونم بابا جون؟»
«اين خانمه چرا با مانتو خوابيده؟»
«خب... خب... خب حتما اينجوري راحتتره دخترم.»
«يعني با لباس راحتي سختشه؟»
«آره ديگه، بعضيها با لباس راحتي سختشونه!»
«پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتي؟»
«.......هيس بابايي، دارم فيلم ميبينم.»
« باباجون، كم آوردي؟!»
«نه عزيزم، من كم بيارم؟ اصلا هر سوالي داري بپرس تا جواب بدم.»
«خب راستشو بگو چرا اين خانمه با مانتو خوابيده بود.»
«چون خانم خوبيه و حجابشو رعايت ميكنه.»
«آهان، پس يعني مامان من خانم بديه؟»
«نه دخترم، مامان تو هم خانم خوبيه.»
پس چرا بدون مانتو ميخوابه؟»
«خب مامانت اينجوري راحتتره.»
«اون آقاهه هم چون ميخواسته حجابشو رعايت كنه با كت و شلوار خوابيده بود؟»
«نه عزيزم، اون چون خسته بود با لباس خوابش برد.»
«پس چرا خانمش كه خيلي هم خانم خوبيه بهش كمك نكرد لباسشو در بياره؟!»
«چون ميخواست شوهرش روي پاهاي خودش بايسته.»
«واسه همينه كه شما نميتونيد روي پاهاي خودتون بايستيد؟»
«عزيزم مگه تو فردا مدرسه نداري؟»
«داري ميپيچوني؟»
«نه قربونت برم عزيزم، اما يه بچه خوب كه وسط فيلم اينقدر سوال نميپرسه؛ باشه عسل بابا؟»
«اما من هنوز قانع نشدم.»
«توي اين يك مورد به مامانت رفتي؛ خب بپرس عزيزم.»
«چرا باباها توي تلويزيون هميشه روي مبل ميخوابن؟»
«واسه اينكه تختخوابشون كوچيكه، دو نفري جا نميشن.»
«خب چرا يه تخت بزرگتر نميخرن؟»
«لابد پول ندارن ديگه.»
«پس چرا اينا دوتا ماشين دارن، ما ماشين نداريم؟»
«چون ماشين باعث آلودگي هوا ميشه، ما نخريديم عزيزم.»
«آهان،
يعني آدما نميتونن همزمان دوتا كار خوب رو با هم انجام بدن؛ اون آقاهه و
خانومه كه حجابشون رو رعايت ميكنن، باعث آلودگي هوا ميشن، شما و مامان
كه باعث آلودگي هوا نميشين حجابتون رو رعايت نميكنين؛ درست گفتم بابايي؟»
«آره دخترم، اصلا همين چيزيه كه تو ميگي، حالا ميشه من فيلم ببينم؟»
«باشه،
ببين بابايي اما تحت تاثير اين فيلمها قرار نگيري بري ماشين بخريها، به
جاش برو به مامان ياد بده حجابشو موقع خواب رعايت كنه كه تو اينقدر موقع
جواب دادن به سوالاتم خجالت نكشي!»
نظر یادتون نره
نجوا...برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 364
روستایی مرموز در اطراف تهران که هیچ کس زنانشان را ندیده است!!
روستای ایستا واقع در شهرستان طالقان شاید مرموزترین روستای ایران باشد، روستایی در خاک البرز که مردمانش در زمان توقف کرده اند. به گزارش مهر سکوت حکمفرماست و کسی کاری به کار کسی ندارد. در کوچه ها اثری از رد پای تکه آهنهایی که در شهر “خودرو” نامیده می شود نیست. مردمانی که چون تابلو نقاشی زندگی و آداب و رسوم گذشته را در عصر ارتباطات یدک می کشند.نه تنها شبها پای تلویزیون نمی نشینند که به شب نشینی هم اعتقادی ندارند.
عروسی و عزا ندارند و مراسمی چون جشن تولد، سالگرد ازدواج و… برای آنان معنا و مفهومی ندارد.مهماننواز هستند به شرطی که احدی از زنان قصد ورود به روستای آنان را نداشته باشد. همانطور که تا کنون کسی از دنیای بیرون زنان آنان را ندیده است. متمول هستند و از طریق فروش زمینهای پدریشان در تبریز روزگار می گذرانند.شناسنامه ندارند و جزو آمار جمعیت ایران به حساب نمی آیند. هیچگونه خدمات دولتی را دریافت نمی کنند.
جایی که هرگونه امکانات دنیای جدید را نمی پذیرند
اینجا ایستا است؛ مرموزترین روستای ایران! جایی که هیچگونه امکانات دنیای جدید را نمیپذیرند و بدون آب لوله کشی، گاز، برق، درمانگاه، ماشین آلات، وسایل ارتباطی و … زندگی می کنند.
گروهی از پیروان میرزا صادق مجتهد تبریزی، فقیه مشهور دوره مشروطه که با الهام از آرای تجددستیز او چنین زندگی را در زمانه تسلط مدرنیته سامان دادهاند. میرزا صادق مجتهد تبریزی از فقهایی بود که در هر دو حیطه نظر و عمل، بسیار بر طرد مطلق اندیشه تجدد و دستاورهایش تاکید میکرد و تا پایان عمر بر عدم جواز استفاده از ابزار تکنولوژیک و امور جدید و مدرن فتوا میداد. اهالی روستای ایستا واقع در شرق طالقان اوقات شرعی نماز را با شاخصههای خود استخراج کرده و آغاز و پایان ماه مبارک رمضان را نیز با رویت خویش تعیین میکنند، به رویای صادقانه معتقدند، آنان به شدت منتظر ظهور امام مهدی (عج) هستند. فرزندان آن بعد از رسیدن به سن تکلیف مختارند که با آنان زندگی کنند یا به شهر تبریز بازگردند، هیچگونه فعالیت سیاسی و اجتماعی نداشته و باورهای خود را تبلیغ نمیکنند.
اهالی روستای ایستا شناسنامه ندارند
اهالی روستای ایستا شناسنامه ندارند و از امکانات رفاهی جدید مانند آب لوله کشی، گاز، برق، تلفن، رادیو و تلویزیون و… استفاده نمیکنند. کودکان آن روستا به سبک سنتی و مکتبخانهای با فراگیری دروسی همانند واجبات و محرمات فقهی، خوشنویسی و اصول عقاید سواددار میشوند.
ساعت مچی و دیواری در محل زندگی «اهل توقف» وجود ندارد و سیمان و آهن در معماری خانههای آنان به کار نرفته است. آنان به نحو اسرارآمیزی از مردم فاصله میگیرند و کمتر کسی را به خانه خود راه میدهند. از هر نوع مظاهر مدرنیته و تکنولوژی دوری میکنند و با این عزلتگزینی و انتخاب زندگی رهبانی، هالهای از شایعات و سخنان عجیب را در اطراف خود پراکندهاند. اهالی بومی طالقان که به درستی نمیدانند اینان از کجا آمدهاند و چه مرام و مسلکی دارند، گاه آنان را اسماعیلی مذهب و زمانی دراویش ترک دنیا گفته قلمداد میکنند که در انتظار ظهور امام زمان(عج)هستند.
نجوا...
برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 452
برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 375
يادم مي آيد که مادرم هميشه از من مي پرسيد: "به نظر تو مهم ترين عضو بدن کدام است؟" در طول همه اين سال ها آن چه را که فکر مي کردم درست باشد، مي گفتم. در کودکي به نظرم مي آمد که شنيدن، از همه چيز مهم تر است، پس گفتم: "گوش هايم" اما مادرم در پاسخ گفت: "بسياري از مردم ناشنوا هستند و کماکان به زندگي خود ادامه مي دهند." پس از گذشت چند سال، در ايام نوجواني، هنگامي که کم کم با دنياي اطرافم آشنا مي شدم و با نگاهي متفاوت به جهان مي نگريستم، مادرم دوباره سوال خود را تکرار کرد و من که ناخودآگاه در مورد اين مسئله بسيار انديشيده بودم گفت: "چشم هايم". او رو به من کرد و گفت: "مي بينم که خيلي خوب پيشرفت کرده اي و از اين بابت بسيار خوشحالم. وليکن پاسخت درست نيست، چه بسا افرادي که در عين نابينايي به درجات بالايي هم رسيده اند."در طول سال هاي متمادي، مادر چند بار ديگر پرسش خود را تکرار کرد. هر بار پاسخ منفي بود، البته او هر بار از پيشرفت من تعريف مي کرد. در عنفوان جواني ام
پدربزرگ از دنيا رفت و رفتن او همه را غمگين و گريان کرد، حتي پدرم گريه مي کرد. آن روز را به خوبي به خاطر دارم چون دومين باري بود که مي ديدم مي گريد. وقتي که زمان آخرين وداع با پدربزرگ فرا رسيد، مادر ناگهان به سوي من برگشت و گفت: "دلبندم، آيا متوجه شدي که مهم ترين عضو بدن کدام است؟" جدا غافلگير شدم. اصلا فکر نمي کردم که در چنين موقعيتي سوال خود را تکرار کند، راستش هميشه به نظرم مي آمد که اين سوال و جواب يک جور بازي بين من و اوست. او شگفتي و حيرت را در چهره من خواند و گفت: "اين پرسش از اهميت خاصي برخوردار است و علم به آن، به تو کمک خواهد کرد که زنده بودنت را زندگي کني! امروز، وقت آن فرا رسيده است که اين درس مهم را ياد بگيري." سپس طوري به من نگاه کرد که فقط يک مادر مي تواند به فرزندش بنگرد، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: "مهم ترين عضو بدن شانه هايت است." متعجب پرسيدم:"آيا به خاطر آن است که سرم را روي بدنم نگاه مي دارد؟"گفت: "نه، به اين دليل مهم ترين است که سر دوست يا عزيزي را در هنگام غصه و ناراحتي بر خود نگه مي دارد و مي تواند تکيه گاه دل اندوهگين يا بيماري باشد. پسرم، هر کسي در اوقاتي از عمر خود نيازمند شانه اي براي گريستن است. آرزو مي کنم آن قدر دوست خوب در اطراف تو باشد که در هنگام نياز شانه اي براي گريستن داشته باشي." از آن روز متوجه شدم همدردي با ديگران از همه چيز مهم تر است و تکبر و خودخواهي بدترين صفت. «تقديم به کسي که هيچ وقت شانه هاي قدرتمند و مهربونش رو که بهترين تکيه گاه برايم بوده از من دريغ نکرده، حتي در مواقعي که خودش احتياج به شانه هايي براي رسيدن به آرامش داشته.» «عزيزترينم را... تا ابد دوستت دارم
نجوا...برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 363
عاشقانه همراه من قدم بردار walk with me in love
عاشقانه همراه من قدم بردار walk with me in love
به من از آن بگو
که توان گفتنش به دیگران را نداری
با من بخند laugh with me
حتی آنگاه که احساس حماقت می کنی
با من گریه کن
آن گاه که در اوج پریشانی هستی
تمام زیبایی های زندگی را
با من شریک باش
و در کنار من fight with me
با تمام زشتیهای زندگی ستیز کن
با من creat with me
رویاهایی را بیافرین تا به دنبال آنها رویم dream the follow
در شادی هر چه می کنم
شریک باش
برای رسیدن به آرزوهایمان یاری ام کن
goals
با آهنگ عشقمان
با من برقص to the rhythm of our love
بیا در سراسر زندگی در کنار هم گام برداریم
life
بیا تا ابد
در هر قدم از این سفر at every step in our jouey
یکدیگر را for ever
عاشقانه در آغوش گیریم in love
!!!
اگر کسی رو دوست داری فقط بهش بگو
به اندازه تمام بی وفاییهای دنیا دوست دارم ٫ چون بی وفاییهای دنیا هیچ وقت تمومی نداره
تازگیا سفر می ری
جاهای پر خطر می ری
بی سر صدا بدون من
تا ساحل خزر می ری
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا امون می دی
گل شدی ، دس تکون می دی
یه جوری به غریبه ها
اداهاتو نشون می دی
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا ، دوری چقدر
سکت و مغروری چقد
چه کم باهام حرف می زنی
راس راسی مجبوری چقدر
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا طلا شدی
کم شدی ، کیمیا شدی
دیگه صدام نمی کنی
عین غریبه ها شدی
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا باهان بدی
گفتی میام ، نیومدی
نگفته بودی انقدر
بازی با قلب و بلدی
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا سرده نگات
دیگه نمی لرزه صدات
برقی که دنبالش بودم
رفته دیگه از تو چشات
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا را نمی یای
سر قرارا نمی یای
زمستونا نیومدی
حالا بهارا نمی یای
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا کم شدی ، کم
یه عالمه دوری ازم
نمی شه پیدات بکنم
حتی واسه دوست دارم
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا خیال کنم
باید ازت سوال کنم
خیال داشتن تو رو
تو رویاهام محال کنم
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا ، کم می یارم
به جای بارون ، می بارم
یه جوری فرصت بده که
بگم چه قدر دسوت دارم
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا چه ناز شدی
عجیبی ، عین راز شدی
شعر و ترانتم خوبه
کلی ترانه ساز شدی
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا چه بی حواس
عاشق داری از چپ و راس
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا خیلی زیاد
همش تو رو یادم می یاد
می ترسم از فکرای تو
بلاهایی سرم بیاد
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا عجیب شدی
تنها که نه ، غریب شدی
به ما که می رسی یه کم
نجیب بودی ، نجیب شدی
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا حرف شماس
همش می گی دست خداس
اما بذار بهت بگم
حسابت از همه جداس
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
تازگیا تو سال نو
بدجور می میرم واسه تو
چون می دونی دوست دارم
ناز نکن از پیشم نرو
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
نامه رسید به آخرا
باید سپردت به خدا
فقط یه قولی بده که
دلت بمونه پیش ما
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
امضای نامه اولی
سرخه و خیلی مخملی
با عطر کلی گل سرخ
با چشم یه کم عسلی
بی وفا انصافت کجاس
رفتن و نازت مال ماس
بمون که ثابت بکنی
حسابت از همه جداس
نجوا...
برچسب : نویسنده : نجوا najva بازدید : 431